محل تبلیغات شما

امروز صبح جمعه همسر باهمکار قدیمی ش رفت مراسم فاتحه یکی از دوستان دیگه اش. از طرفی نوبت شیفت ش بود که پیش مادرش بمونه.

از من خواست برم خونه ی مادرش تا زمانی که خودش از مراسم برگرده.

مادرشوهرم میگه اینک خانم.‌پاشو ناهار درست کن الان. دیر میشه ها!

میگم من که قرار نبود ناهار بمونم. نوبت زهراست. 

میگه اون که غریبه است.‌کاش خودت بمونی  تا ناهار رو با هم بخوریم.

میگم اخه بچه ها حوصله شون سر میره اینجا.‌مجبورم برم خونه خودمون.

دیگه چیزی نگفت. ولی با خودم گفتم خوبه زهرا دختر برادرشه. چطور میگه تو بمون؛ اون که غریبه است؟


به همسر پیام دادم که زود بیا. مادر همش میگه کجاست مدیر؟ چرا سر شیفت ش نیست؟!

جواب داد خودمو می رسونم. فقط بیست دقیقه زمان می خوام.

گفتم باشه. پس پختن ناهار با شماست.

میگه آره.می دونم. خودم میام می پزم.


پیش خودم گفتم خوبه آشپزی رو کامل بلده و عملا نیازی به هیچ کدوم مون نداره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها