محل تبلیغات شما

همسر بهم پیام داد که:" سلام عزیزم. همین الان پرواز نشست. تا بیام ساک ها رو تحویل بگیرم و زهرا رو برسونم خونه، حدود دو ساعت دیگه می رسم خدمت شما."

جواب دادم:" رسیدن بخیر. پس منم جایی کار دارم . انجام میدم و بر می گردم."

گفت باشه عزیزم!


سریع کارهامو ردیف کردم و از خونه زدم بیرون. رفتم منزل جاری ام. یه سری حساب و کتاب باهاش داشتم. یه سر رفتم خونه ش. 

یهویی دیدم همسر زنگ زد روی گوشیم که کجایی؟ اومدم خونه، نیستی!

گفتم خونه ی جاری هستم. الان خودمو می رسونم.

حالا خیابان ها همه شلوغ. 

به سختی رسیدم خونه. پیام داد که من با چه شوقی اومدم خونه. نبودی. خیلی توی ذوقم خورد که دیدم اصلا منتظرم نیستی.

جواب دادم شرمنده. زمانبندی ام اشتباه در اومد. ببخشید.

توی دلم گفتم خب با زهرا رفتی سفر. انتظار داری دلتنگت هم بشم؟


ولی بهش نگفتم.

وقتی همسر دوباره اومد خونه م، دستش پر از سوغاتی بود.

برای من لباس مجلسی و شیکی خریده بود. برای بچه ها هم لباس خریده بود.‌بعد بهم بابت هدیه ی روز زن، مبلغ حسابی پول نقد داد.

بهش گفتم همین سوغاتی ها کافیه واسه روز زن.گفت شرمنده ام نکن. می دونم کمه. ولی بگیر و نذار خجالت بکشم. انشالله ۱۷ اسفند که سالگرد ازدواج مونه، کادوی بهتری بهت میدم.

مشهد که بود، شب روز زن، بهم پیام داده بود که پول به حسابت واریز کردم. لطفا از طرف من بده به مادرت. منم تشکر کردم و همون شب به مامانم دادم.



امروز  جمعه قصد داشتم برم زیارت اموات. همسر صبح زود اومد خونه مون تا با هم بریم. گفت به مامانت هم زنگ بزن تا اونو هم ببریم ش.

زنگ زدم به مامانم و ایشون هم سریع پوشید و اومد. اما قبل از اینکه سوار ماشین بشه، همسر خیلی سریع از ماشین پیاده شد و دست مادرم رو بوسید و کلی عذر خواهی کرد که حضوری برای تبریک روز زن به دیدن مامانم نرفته. 

مامان هم تشکر کردند و سوار شدند و با هم رفتیم مزار.


اون شبی که همسر از سفر برگشت، نوبت زهرا بود. فردا شب ش هم شیفت مادرشوهر و باز امشب همسر پیش زهراست.

قشنگ۹ شب کامل همسر برای خواب خونه نبود.

ولی  از وقتی که از سفر برگشته، روزها مدام سر می زد. خرید ها رو انجام می داد.دیروز هم که من از اول صبح تا پاسی از ظهر شرکت بودم، همسر برام ناهار درست کرده بود. منتظرم مونده بود تا برگردم و با هم ناهار بخوریم.

طی این مدت که نبودم، دخترم رو پیش زهرا گذاشته بود تا دخترم سرگرم محمدجواد بشه. خودش هم وایساده بود به پختن ناهار. سالاد درست کرد. میز ناهار رو هم چید.بعد هم با کلی پیام های محبت امیز من رو دعوت می کرد که هرچه زودتر برم خونه.


محیت ها و دقت ها و حضور مستمرش باعث شده نبودنش کمتر به چشمم بیاد. عملا در طول روز زیاد می بینم ش. بچه ها از دیدنش محروم نمیشن. ارتباط متقابل فعاله. فقط این مدت شبها نبود.


وقتی با زهرا رفته بود سفر؛ از همون جا پیگیری کرده بود که برنامه ریزی کنه و من و بچه ها رو به همراه پدر و مادرم برای هفته ی اول نوروز ببره سفر.

به برادر زهرا سپرده بود که بلیط قطار تهیه کنه.مکان رو هم هماهنگ کرد. و خلاصه منتظریم بلیط قطار اوکی بشه.


این مدت که وبلاگ رو به روز نکردم، بخاطر اینه که هر روز صبح میرم شرکت و تا ظهر اونجام.‌بعد از ظهر هم کارهای عقب افتاده ام رو جبران می کنم.

گرفتن غرفه برای نمایشگاه، حسابی درگیرم کرده.

دیگه به بزرگی خودتون ببخشید که هی میایین و می رین و مطلب جدیدی نمی دیدید.


پشاپیش نوروزتون رو تبریک میگم.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها