محل تبلیغات شما

شغل جدید همسرم خوبه. فقط یه اشکالی داره و اونم اینه که نمی تونه برای ناهار به موقع بیاد خونه. تایم کارش از ساعت ۷ و نیم صبح شروع میشه و تا ۴ عصرباید بمونه.‌ بعدش برای صرف ناهار میاد خونه.

اینجا دیگه سمت مدیریت نداره و لول دو جایگاه قرار داره. معاون اجرایی شده.

همکارای سابق ش مدام بهش زنگ می زنند و ازش می خوان که اونا رو معرفی کنه تا بیان پیشش برای کار.

دوستش می گفت اصلا نمی تونم با این مدیر جدید کار کنم.‌ آدم شفافی توی فضای کاری نیست.

خب؛ همسر هم فعلا دستش باز نیست و تا اینجا فقط موفق شده راننده ش رو با خودش ببره.


امروز برای همسر از طرف محل کار جدیدش یه سبد گل فرستادند درب خونه مون. 

اوضاع فعلا خوب و آرومه. هیچ ملالی نیست،جز بی خبری از دخترم و نوه م و دامادم.

اصلا فرصت نشد حس مادربزرگ شدن رو با تموم وجودم درک کنم.

فقط دوبار موفق شدم نوه ی کوچولویم رو بغلش کنم و بویش کنم. 

بعدش دیگه فرصتش پیش نیومد. 

هربار که می رفتم دیدنش، خواب بود و یا در حال شیر خوردن.


دلم به شدت براش تنگ شده. همش بهش فکر می کنم.‌ناخودآگاه گذشته هامون رو مرور می کنم.‌انگار ته فیلم های گذشته،دنبال علت و ریشه ش می گردم

بچه ها هم انگار عادت کردند به نبودنش و ندیدنش.

یکی دوباری که دیدنش رفته بودند و با برخورد سرد دامادم روبرو شده بودند، یخ کرده بودند. اون بند باریک بین اونها هم از هم گسسته شد.


خدایا. خودت مراقبش باش. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها