محل تبلیغات شما

دیروز به زهرا پیام دادم و پرسیدم:" واسه روز مرد چیزی خریدی؟"

جواب داد:"هنوز نه! شما پیشنهادی دارین؟"

گفتم:" پیشنهاد می کنم فردا شب با هم بریم بازار، کت و شلوار بخریم."

گفت :"خیلی گرون میشه. چی کار کنیم؟"

گفتم :"همسر رو هم می بریم ش. قیمتش هر چی شد،تقسیم بر سه می کنیم. یعنی پولش بین من و شما و همسر تقسیم میشه. هم مناسب در میاد و هم کادوی به درد بخوری میشه."

گفت:"باشه. موافقم."


دو ساعت بعدش دوباره پیام داد:" اینک خانم. دلم می خواد براشون کت تک به همراه شلوار کتان بخریم. نظرتون چیه؟"

گفتم موافقم. ولی احتمالا همسر مخالفت می کنه.  اون بیشتر کت و شلوار دوست داره.

گفت :" حالا بریم ببینیم می تونیم براشون بخریم یا نه؟!"

گفتم باشه.


امروز نوبت زهرا بود که همسر بره پیشش. 

امروز ظهر به من پیام داد که بعد از غروب آماده باشین تا بیاییم دنبال تون و با هم بریم انقلاب. 

گفتم باشه.

بعد از غروب اومد دنبالم و با هم رفتیم. دختر کوچکم هم کالسکه ی محمدجواد رو می برد.

وارد یه فروشگاه شدیم. زهرا کت تک انتخاب می کرد. نظر من رو می پرسید. منم با نظر خودش و همسر همراهی می کردم.

راستش انگار برام خیلی مهم نبود که چی بپوشه. فقط می خواستم همسر به دلش بچسبه و خرید کنیم و برگردم.

سلیقه ی همسررو می دونستم. ولی خب؛زهرا مصمم شده بود که همسر رو وادار کنه چیزی رو تا حالا خوشش نمی اومده، تست کنه.

فضای خنده داری شده بود. من روی مبل نشسته بودم.‌عینک به چشمم زده بودم و هر از گاهی نظر می دادم.‌ولی زهرا مدام بین کت و شلوارها می گشت تا براش انتخاب کنه. 

بالاخره همسر یه کت تک و شلوار پسندید. منم گفتم یه کت و شلوار رسمی هم انتخاب کنه. هرچی  زهرا اشاره می کرد به من که اینک خانم؛خیلی گرون میشه. نداریم ها. منم گفتم اشکال نداره. فوقش خود همسر حساب می کنه. بذار حالا که تا اینجا اومدیم،براش بخریم.

خلاصه؛فروشنده هم آشنا در اومد و همسر رو شناخت و اونو با نام فامیلی ش صدا زد. رفتارش باعث شد که همسر توی رودر بایستی گیر کنه و سعی کنه همین جا خریدش رو انجام بده.

حدود یک ساعتی که اونجا بودیم،بالاخره همسر کت تک و شلوارو یه دست هم کت و شلوار رسمی به همراه دوتا پیراهن انتخاب کرد. 

موقعی که می خواستیم فاکتور بگیریم، زهرا از همسر پرسید، الان حساب کنم؟

مدیر بهش گفت نه. من الان کارت می کشم. بعدا با من حساب کنید. 

بالای یک میلیون و نیم فاکتورش شد. همسر همه رو پرداخت کرد. بعد هم گفت شما دوتا چیزی نمی خواین؟

زهرا گفت نه.منم دلم نمی خواست جلوی اون چیزی بخرم.گفتم شما الان خسته اید. برای خرید دیر وقته.

همسر گفت پس برم خوراکی بخرم.

زهرا گفت به جای خوراکی،برامون شام بخرید.

همسر قبول کرد.

گفت چی بخریم؟

گفتم پسرم تو خونه است. دلم نمیاد بدون اون شام بخوریم.

گفت پس من شام می خرم و میریم خونه،دور هم می خوریم. زهرا هم قبول کرد.

پیشنهاد کردم به همسر که به پسرمون زنگ بزن که پیتزا سفارش بگیره تا ما برسیم خونه. 

خوشحال شد و گفت باشه. اما هرچی زنگ می زد،جواب نمی داد. 

همسر هم از خدا خواسته،گفت فکر کنم پسرمون هنوز باشگاهه که جواب نمیده.اصلا بریم خونه که من خیلی خسته ام و خوابم میاد.گفتم باشه.

ولی جلوی یه هایپر ایستاد و سالاد اولویه با دلستر و نان باگت برای همه مون خرید و برگشت.

 من رو دم خونه خودمون پیاده کرد و خودش با زهرا رفت خونه ش.


حس خوبی بود. یه تفریح و خرید جمع و جور و ضربتی بود.

دقت کردم که وقتی با زهرا میرم بیرون، خیلی کنار همسر راه نمیره. بیشتر با منه. توی تموم خریدها، حتما سعی می کنه نظر من رو به نظر همسر ترجیح بده. خیلی زود با من موافق میشه.

خلاصه کاری که باعث بشه من حساس بشم، اصلا انجام نمیده.

حتی موقعی که قراره با  یک ماشین بریم،حتما میره عقب ،پیش دخترم می شینه.


می دونم مهم نیست؛ولی به نظرم رعایت کردن کارهای ریز و جزیی باعث خاموش موندن فضای رقابتی میشه.

به زهرا گفتم مبلغ لباس ها رو تقسیم بر سه می کنیم و هر کدوم مون ، سهم کادو رو توی پاکت بذاریم و نقد به همسر بدیم.

گفت باشه.



گرچه احتمال میدم همسر قبول نکنه و پول رو بهمون بر می گردونه.


همسر واسه اعتکاف ثبت نام کرده. امسال اولین سالی هست که زمان اعتکاف با تعطیلی رسمی برخورد می کنه و نیازی نیست که همسر از محل کارش مرخصی بگیره.


قبلا گفته بودم که شغل همسر مشخص شد و رفت سرکار؟


امروز از محل کارش، بهش ماشین و راننده هم دادند.


همسر خوشحاله که دیگه مجبور نیست برای ماشین به من و زهرا التماس کنه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها