محل تبلیغات شما

دیشب همسر پیش من بود. صبح امروز مثل همیشه اذان صبح نمازش رو خوند. بعد رفت خونه ی زهرا.

منم صبحانه ی بچه ها رو دادم. اماده شون کردم. مقداری برنج خیس کردم تا وقتی از شرکت برگشتم، ناهار درست کنم.

صبح ساعت ۷ و نیم من و بچه هام از خونه زدیم بیرون. اونها رو رسوندم مدرسه و خودم هم راهی شرکت شدم.

قراد بود امروز پرزنت جدید داشته باشیم.

تا اذان ظهر موندم. جلسه مون که تموم شد، از شرکت زدم بیرون و رفتم دنبال بچه هام. وقتی رسیدم خونه، بوی عطری به مشامم خورد.  غذای گرم و پخته شده، روی گاز در حال دم کشیدن بود.‌در لحظه تموم خستگی هام در رفت. 

برای همسر پیام دادم و ازش بابت سورپرایز خوشمزه اش تشکر قلبی کردم. 

برام جالب بود که ار خونه ی زهرا اومده خونه ی من و از نبودنم استفاده کرده و برامون ناهار درست کرده و

اینکه قشنگ حدس زده بوده که من تصمیم داشته ام چه ناهاری بپزم،

دمش واقعا گرم. محبتش خیلی به دلم چسبید. اون عملا مشکل ظهر من  و بچه ها رو حل کرده بود. 


همین ریزه کاری هاش باعث میشه هی دلگرم تر بشم.‌هی صبورتر بشم. هی میگم خوبه نرفتم.خوب شد موندم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها